کارها را هم امشب بايد تمام کرد. من ديگر مرد زنده ماندن نيستم. چقدر خموشي؟ تاکي صبوري؟ تا کجا تحمل؟هر صبح خسته، تنها، تکيده، به اين بيابان بيايي و با خار و تيشه و سنگ و اين دل در هم شکسته، دست و پنجه نرم کني و هر شام بار خار و غم بر دوش، راهي خانه شوي. دست از دل، خستهتر، دل از دست، زخميتر و پينه بستهتر...برگرفته از متن کتاب
ثبت نظر : کاربر عزیز نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.